سرگشته تو



با رژ سرخِ اناری قلب را کباب کرد
با بلوندِ موی خود هم پرت در مرداب کرد

با خودم گفتم که حوری را ببین رویِ زمین
نیش خندش قند تویِ این دلِ ما آب کرد

خیره شد در چهره ام چشمک پراند او بی هوا
چشمکش را بهر من هم بر سرِ قلاب کرد

ظاهرا هی رو به پایان می رود دنیای ما
جای من او زیر چادر چشمکی پرتاب کرد

با خودم گفتم چه دارم من که تاس و پا شَلَم
با نگاهی آتشی بر هستیِ سهراب کرد

سر به زیر انداختم گفتم خجالت می کشم
بار دیگر چشمکی زد قلب را بی تاب 
کرد

دست و پا گم کردم و رفتم که باشم رو به روش
خیره شد با خیرگی قلبِ مرا شاداب کرد

با همان لکنت که آمد بر زبانم گفتمش
آن نگاهت این دلم را غرق در گرداب کرد

گفتمش زود آن شمارهِ را بدهِ وا مانده را
چشم هایش را به پشتِ عینکی در قاب کرد

با عصایِ برفی اش هم بر زمین کوبید و رفت
قلب ما را با عصا سلاخی اش قصاب کرد

فکر می کردم که می بیند ولی او کور بود
توی قلبِ پیرمردی بی هوا سیلاب کرد

بعد از آن شب هر که چشمک می زند بی اعتنام
چون که ما را آن عصا بر دست هم بی خواب کرد
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


مسجدی ها اوج باور عشق بازی می کنند
مثل عشقِ شیر خیبر عشق بازی می کنند

بوی عطرش زیر چادر مسجدی را مست کرد
مذهبی ها جور دیگر عشق بازی می کنند

عهد می بندند و تا جان در بدن دارند هم
با وفا تا روز م عشق بازی می کنند

اول و آخر ندارد عشق شان بی انتهاست
تا ابد تا روز آخر عشق بازی می کنند

تب کند معشوقه هایِ چادری شان یک شبی
می شود هر بار پر پر عشق بازی می کنند
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


تو باشی همسفر حتی دروغ سیزده باشد
در آرم بال و پر حتی دورغ سیزده باشد

 

به خوابم دیده ام دستان گرمت توی دستم هست
چه شیرینست اگر حتی دروغِ سیزده باشد

لبت را بر لبم جا دادی و لب های تو بازم
لبم را کرد تر حتی دروغ سیزده باشد

تصور کن هم آغوشِ تو باشم لحظه ای تنها
و این یعنی ظفر حتی دروغ سیزده باشد

خبر آمد که با یارت هم آغوشی و می خندی
بریدم از کمر حتی دروغ سیزده باشد
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده
 


با نگاهش گفت آقا ای عصایی کیستی؟
آدرس از اغنیا خواهی گدایی کیستی؟

دیدمت ده سال بعد اما مرا نشناختی
مثل سابق دیدمت بی اعتنایی کیستی

دست و پا گم کرده بودم آمدی تا رو به روم
زل زدی،گفتی به چشمم آشنایی کیستی؟

با دلی اندوهگین گفتم منم دل داده ات
گفتی آقا جان من حالا خدایی کیستی؟

تا که خواندم شعر عشق و عاشقی مان را شناخت
گفت می دانم به عشقم مبتلایی کیستی

خاطراتِ عاشقی هامان  برایش زنده شد 
می شناسم،ای عجب درد آشنایی کیستی

فکر می کردم تو ام یاری گرفتی بعد من
عاشقم هستی هنوزم؟ با وفایی؟کیستی؟
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


آن چه را با من نباید هی نبودت می کند
با پریشانی دلم سوز سرودت می کند

 

روز مرگم ناله هایِ مادرِ غم دیده ام
آمدی شرمنده از طرز حضورت می کند

خاطراتِ آن جفاکاری که می کردی به من
آتشی بر هستی و سازِ وجودت می کند

جسم بی جانم به رویِ لاشه ی تابوت سرد
بغض و اندوهِ ندامت هم کبودت می کند

بعد مرگم لابه لایِ شعر هایِ شاعران
بیت شعر از شعر هایم میخکوبت می کند
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


رنگ غم مِن دهسمونهِ وُ حنا در کار نی
تَش وَ جون افتاده و درد آشنا در کار نی

هر که رهتهِ رهته دِ مِن انتظارش سی چنی
بُی دعا وُ بُی ثنا واگشتنی در کار نی

سر وُ تا پا مِی تَشی بیهوده ایسوزی مدام
خَهکلون آوی وَ فکرش هم دوا در کار نی

هیچ کس هم بینمون پا در میونی نیکُنه
آدمی دل سوز و پاک و بی ریا در کار نی

بُی محبت بی وفا هرگز وفا وَت نیکُنه
رسم تهلهِ روزگارِ وُ وفا در کار نی
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


شده هرشب به عزایِ دل خود بنشینی؟
خسته از سوز صدای دل خود بنشینی؟

یک اتاقی پر از دود نشان از درد است
تکیه بر چوب عصای دل خود بنشینی

می شود ثانیه یک سال و شاید قرنی
چشم بر راه دوای دل خود بنشینی

از خیالت به سرم دور تسلسل زده ام
درد دارد که به پای دل خود بنشینی

آسمان می شود آوار سرت تنهایی
با اگر ها و چرای دل خود بنشینی
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


کاش می شد هر غریبی هم صدا باشد فقط
وقت دلتنگی و غم درد آشنا باشد فقط

کاش می شد یک شبی از دست این دلشوره ها
فکر من از غصه ی شب ها رها باشد فقط

مثل من که مبتلای رفتنت هستم هنوز
قلب تو هم نیز یک شب مبتلا باشد فقط

وقت شادی و خوشی ها دشمنت هم دوست هست
دوست آن کس هست که در غصه ها باشد فقط

استخوان سینه ام را طعمه ی سگ ها کنید
تا غذای با وفایان با وفا باشد فقط
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


مثالِ هر شب،امشب با خدا با خود گلاویزم
که دارم می کنم دق،بی صدا با خود گلاویزم

 

نه تبریکی نه یادی کرده از من هیچ کس اینجا
گرفتارم به دردِ بی دوا با خود گلاویزم

تمامِ زندگیِ من سراسر درد دارد غم
چه می داند غریب و آشنا با خود گلاویزم

چه عیدی دارد آن کس کهِ به دردِ خود گرفتارست
به ناشادی شب و روزم جدا با خود گلاویزم

تو داری عید، یارت در کنارت،مست و خوشحالی
نه من کهِ کنج این دلشوره ها با خود گلاویزم
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


با دلِ من عهد بستی و نماندی پای آن
ساختی یک کوه غم در سینه ی من جای آن

بعد من دیگر نمی میرد کسی از عشق تو
امتحان کن این تو و دنیا و آدم های آن

با دو رویی جان من را هم رساندی بر لبم
استخوانم تیر دارد می کشد همپای آن

هیچ کس بعد از کسی شاید نمیرد توی عشق
زندگی اما نخواهد کرد از رویای آن

دفترِ عشقِ خودش را بایگانی می کند
هیچ کس وا هم نخواهد کرد دیگر لای آن
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


خسته ام با غم دل جنگیدن
یا شوم شاهد هی پاشیدن

سهمم از عشق فقط این بوده
راه برگشت تو را پاییدن

بغض دارد همه ی شب هایی
خبر و حال تو را پرسیدن

زهر مارست و هلاهل بد تر
با دلی دجله ی خون خندیدن

درد دارد نم باران بزند
به لبِ پنجره هی چسبیدن
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


چقدر راه غمِ عشق تو را پیمودم
رفت تا هفت خیابان بغل هی دودم

رود من بودی و اما ره دریای دگر
مثل یک ماهی افتاده جدا از رودم

همه اش بوی خیانت به هوا می پیچید
نفرِ سوم یک رابطه ای می بودم

تا که دیدم نفسِ گرم کسی دیگر هست
مثل آهن نم باران زده ای فرسودم

هر که حقِّ دگری خورده به دل پس داده
شده پاشیده ز هم راحت تار و پودم
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


ربودی دلم را تو با یک اشاره
شبی زیر این آسمان پر ستاره

کنارِ کسی بودی و با نگاهت
نشستی و کردی مرا هی نظاره

تو می خواستی تا بسوزم به عشقت
که آتش به جانم زند هی شراره

شدم عاشق اما نبود عاشقِ من
شکستِ بدی خورده قلبم دوباره

همین را تو می خواستی هم مگر نه؟
تماشا بکن غصه ی قلب پاره
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


باز امشو وَ تو مو بی خَبَرُم وا ویلا
بُی کَلو بازی خوم در وَ دَرُم وا ویلا

مو مریضِ تِیَلهِ کال تونم ایدونی؟
تیر عشقت وَ دلم زه وَ سرم وا ویلا

نفسُم ایره وُ بُی زور وَ بالا دَر اِیا
شوپری نیزنه پَر دور و وَرُم وا ویلا

وَر نظر مانی و بُی خوم وَ کَنجارم باز
عشق تو کرده وَ تهِ کور و کَرُم وا ویلا

وَ سَرُم ایزنه تا ری وَ بیابون بزنم
تَوَرِ عشق تو خردهِ کَمَرم وا ویلا
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


بیم از هر چه نباید که دلم کرد شده
مرهمِ جان و دلم زخم و غم و درد شده

همه از رفتن معشوقه به رنجند و من
از کسی کهِ بغلم با دل من سرد شده

آنقدر از غم تنها شدنم نالیدم
عالم و آدم دنیا همه همدرد شده

رنج از زخم نمک خورده نمی سازد مرد
مُرده هر کس ز غم و غصه ی خود مرد شده

درد را خوب به معنای خودش می داند
هر کسی از دل خود خسته و شب گرد شده
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


آمدی ما را تو هی دیوانه تر از این کنی؟
مادر غم دیده ام را بیش از این غمگین کنی؟

آمدی تا چشم هایت خون به پا امشب کند؟
کوچه ی ما را به خون عاشقت رنگین کنی؟

هر چه فن بودی بلد بردی به کار وقت خودت
جنگ داری؟آمدی ما را به روی مین کنی؟

آمدی تا لحظه هایی که تمنا می کنم
مرگ خود را در نبودت،با دلت آمین کنی؟

آمدی تا با دیدنم در آتش عشق خودت
کوچه ی قلب خودت را بیش از این آذین کنی؟
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


هر کجا می گذرم درد و بلا می آید
مغز سر تا کمرم درد و بلا می آید

ای دل از دست تو و عشق تو من خوار شدم
ای بمیری که سرم درد و بلا می آید

مثل یک بچه ی بیمار که سوزن دارد
درد درمان نظرم درد و بلا می آید

نیمه ی راه مرا دور زدی پیچاندی
از دل هم سفرم درد و بلا می آید

شیشه ی سرد اگر گرم شود می شکند
بی تو از چشم ترم درد و بلا می آید
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


هر چه دردِ تِنهِ هی مِن کمرِ مو بخره
تیر کاریِ تو مِن لاش لَرِ مو بخره

ای مو کُربونه تو وُ خندیَلهِ شیرینت
ای قَضِی خنده یَلِت کَشک سرِ مو بخره

دلم ایخهِ که یه رو سیر بشینم بَرَکِت
تخته خشت اَ وَ دلِ  در وَ درِ مو بخره

مِی غروسی که وَ گازَی بَرِکِ خُلفِه ی خوش
لِنگه دمپای تو مِن بال و پرِ مو بخره

اَ بِخوسم یه شویی بی خَوَر از حال تو مو
تبری مِن کمرِ بی خبرِ مو بخره
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


ترس و دوری عاشقِ رنجور را له می کنند
شانه های آدمِ پر زور را له می کنند

با خرابیِ خودت باید بسازی توی غم
چون که اینجا آدمِ مخمور را له می کنند

رسم آدم هاست باشد هر کسی در فکر خود
زیر دست و پای خود هر کور را له می کنند

بی وفایی رسم دیرینِ همهِ معشوقه هاست
با جفا هر عاشقِ پر شور را له می کنند

در جدایی درد دوری را به دل باید کشید
تا که مستی آورد انگور را لهِ می کنند
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


تا به کی بر سر خود شور جوانی داری؟
غیر من بر همه کس دل نگرانی داری؟

مهرورزی به همهِ می کنی و دریایی
نوبتِ من که رسد قطره چکانی داری

بین ماندن و نماندن دو دلی انگاری
مانده ای توی دو راهی چه گمانی داری؟

چهار چشمی بخدا گوشی خود می پایم
عاشقی خسته و پیگیر و روانی داری

پیج هایت که چراغِ همه شان سر سبزست
گفت و گو تا به سحر با که نهانی داری؟
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


باز شب شد با خیالت مانده ام ناچار باز
چون نگهبان از سر شب تا سحر بیدار باز

توی دستم گوشی و چشمم به گوشی خیره هست
دست تنها با غم و با غصه ها پیکار باز

هر که غم دارد فقط تا نیمه شب بیدار هست
چشم ها را خواهش دل کرده با اجبار باز

این ور و آن ور فقط پیج تو را چک می کنم
آف بودن های تو هی می دهد آزار باز

دل خوشی من فقط چک کردن پیج تو هست
بازدید آخرت را لااقل بگذار باز
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده

 


دل بِخِت هی،ری زمین اُملا شلالش ایکنم
تیر کاری،شش پری هم پِرخِ بالش ایکنم

دل اگر بازم ببینت التماسم هی کنه
ایگِرُم بُتشهِ وَ مِن پِنجُم وُ لالِش ایکُنم

مثل گُی کهِ گودَرش مردهِ اگر بورهِ بده
پوز خند و خنده ری خَرسِل زلالش ایکنم

زِر تیهِ سیلم کُنهِ ایما اشارهِ هی کنه
آبرو نیلم وَ او رسوای مالش ایکنم

گُرز سوزی خوسنامهِ اوو یخی سی بخت خوم
اَر بیا مِن چنگ مو بی شک بَتالِش ایکُنم
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


تو قصدت رفتنست امروز و هی فردا نمی خواهد
و رفتن هم جگر خونی و هی بلوا نمی خواهد

خیالت مثل زالو می مکد خونِ دل و مغزم
دلم این زندگی را بین زالو ها نمی خواهد

کسی کهِ از تپش افتاده قلبش مرده یعنی او
کسی کهِ مرده قلبی را دگر اهدا نمی خواهد

همانی کهِ برایِ من تمامِ زندگانی بود
دلش گیرِ کسی هست و مرا حالا نمی خواهد

خودم می دانم این کهِ با کسی جز من هم آغوشی
دو چشمت جار دارد می زند حاشا نمی خواهد
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


جز غمِ دل کسی دمی به حضورم نمی رسد
با دلی زخم می روم به تو زورم نمی رسد

فکر کردم که بعد غم به تو هم می رسد دلم
چقدر پیچ و تاب خورد چه جورم نمی رسد

آتشی کرد شعله ور که بسوزد همیشه دل
سوخت آخر کسی به داد تنورم نمی رسد

راست گفتی که عشق خانه ی دل می کند خراب
شده ویران و باز هم که شعورم نمی رسد

روز و شب ها برای ناله ی دل می روم به کوه
بخدا زور من به دل یا که غرورم نمی رسد
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


هر چه ترسید دلم ایسو دَ باش آویده
خَرس ایریزه و افتاده وَ پاش آویده

هر دعا کردمه بر عکس جواب اومده وَش
دل مو ماتِ وَ اقبال دعاش آویده

او که بُی خندیَلُم خنده وَ ری لوش ایبهس
نومه یهِ تازه نفس ذکر و ثناش آویده

لرز مِن گُرده ی مو بِس وُ نموند آخر کار
بغلِ گرم کسی جز مو دواش آویده

خندیِل گرم قدیمش چِقه بام آوی سرد
شک ندارم تیلهِ یِک دَ خداش آویده
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

زندگی نو طاغی دفترچه روزانه من تجهیزات نظافتی Stacy قالب وبلاگ حرفه ای سوالات تستی ارتینگ(امتحانات پایانی) آموزش های همگانی سلامت و زیبایی جسم و روان وبلاگ امیر شرفی