با رژ سرخِ اناری قلب را کباب کرد
با بلوندِ موی خود هم پرت در مرداب کرد

با خودم گفتم که حوری را ببین رویِ زمین
نیش خندش قند تویِ این دلِ ما آب کرد

خیره شد در چهره ام چشمک پراند او بی هوا
چشمکش را بهر من هم بر سرِ قلاب کرد

ظاهرا هی رو به پایان می رود دنیای ما
جای من او زیر چادر چشمکی پرتاب کرد

با خودم گفتم چه دارم من که تاس و پا شَلَم
با نگاهی آتشی بر هستیِ سهراب کرد

سر به زیر انداختم گفتم خجالت می کشم
بار دیگر چشمکی زد قلب را بی تاب 
کرد

دست و پا گم کردم و رفتم که باشم رو به روش
خیره شد با خیرگی قلبِ مرا شاداب کرد

با همان لکنت که آمد بر زبانم گفتمش
آن نگاهت این دلم را غرق در گرداب کرد

گفتمش زود آن شمارهِ را بدهِ وا مانده را
چشم هایش را به پشتِ عینکی در قاب کرد

با عصایِ برفی اش هم بر زمین کوبید و رفت
قلب ما را با عصا سلاخی اش قصاب کرد

فکر می کردم که می بیند ولی او کور بود
توی قلبِ پیرمردی بی هوا سیلاب کرد

بعد از آن شب هر که چشمک می زند بی اعتنام
چون که ما را آن عصا بر دست هم بی خواب کرد
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Eva Ivarsson mode The life روستای هدف گردشگری لایزنگـــان Dawson جذب پسر مورد علاقه پاکت :: Packat Dale شانزده